گرگ کوچولوی دانا

 آخرین بروزرسانی: 1402/04/19

«گرگ کوچولوی دانا» داستان گرگی است که زیاد کتاب می‌خواند و برای هیچ‌کس و هیچ‌چیز، جز خواندن، وقت نمی‌گذارد.

او تمام وقت خود را صرف خواندن کتاب‌های بزرگ و کشف ستاره‌های جدید می‌کند. در ابتدای داستان، «گرگ کوچولوی دانا» مغرور و گوشه‌گیر است و جانورانی را که در همسایگی‌اش زندگی می‌کنند نادیده می‌گیرد. چون خیلی می‌داند، همه به او می‌گویند «گرگ کوچولوی دانا» و به همین سبب دوستان‌اش با پرسش‌های بسیار به سراغ‌اش می‌آیند، اما گرگ داستان ما هنوز می‌خواهد بخواند. او وقت ندارد به دوستان‌اش پاسخ دهد.

اگرچه کتاب‌ها به گرگ خردمند کوچک ما چیزهای زیادی یاد داده‌اند، او آن‌قدرها هم که فکر می‌کند عاقل نیست. یک روز، کلاغِ پادشاه او را احضار می‌کند: «پادشاه به‌شدت بیمار است و تنها گرگ کوچولوی دانا می‌تواند او را شفا دهد.» تا قلعه‌ی پادشاه، راه طولانی است و «گرگ کوچولوی دانا» متوجه می‌شود که برای این سفر دشوار آماده نیست. او، خسته و گرسنه، نیازمند کمک و یاری دوستان‌اش است.

در این سفر سخت و دشوار، «گرگ کوچولوی دانا» درمی‌یابد حتی عاقل‌ترین گرگ‌ها هم می‌توانند چیزهای زیادی برای یادگیری لازم داشته باشند و هر کس چیزی ارزشمند دارد که به دیگری بیاموزد. او همچنین درمی‌یابد که هر یک از افراد جامعه مهارت‌ و دانشی منحصر به ‌فرد دارد، پس همه‌ی افراد یک جامعه مهم‌اند و درس آخر این‌که، همه‌ی ما گاه به کمک دیگران نیاز داریم.

«گرگ کوچولوی دانا» کتابی است تصویری که یادآور زبان‌زد پُرکاربردی است که در گلستان سعدی آمده است: «یکی را گفتند: عالِم بی‌عمل به چه ماند؟» گفت: «به زنبور بی‌عسل.»

«گرگ کوچولوی دانا» کتابی در ستایش دانایی، جست‌وجو‌گری و پرسش‌گری است. با وجود این، خواننده در جریان داستان پی می‌برد که هیچ‌کس همه‌چیز را نمی‌داند و این همگان‌اند که همه‌چیز را می‌دانند.

ادمین پشتیبانی

پشتیبان سایت

دیدگاه کاربران



ورود به سیستم جهت ثبت نظر